مردم این جا چقدر مهربانند .
دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند .
دیدند سرما می خورم سرم کلاه گذاشتند .
و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری ...
و دیدند هوا گرم شد ، پس کلاهم را برداشتند .
چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند .
چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم ، محبت کردند و حسابم را رسیدند .
خواستم در این مهربان کده خانه بسازم ، نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز .
روزگار جالبی است ، مرغ مان تخم نمی گذارد ولی هر روز گاومان می زاید...!
حسین پناهی
برچسب : نویسنده : cmatn-nab2 بازدید : 124