یه وقت هایی ...

ساخت وبلاگ


دیدی آرام نشسته ای 

داری کارهایت را انجام می دهی 

تمرکز کردی رو کارت

هیچ فکر دیگری هم غیر از کارت در ذهنت نیست

بعد یهو...بی دلیل...نا آرام می شوی

مضطرب می شوی 

آن قدر که نمی توانی بنشینی 

بلند می شوی 

چند قدم برمی داری

باز بر می گردی سرجایت 

دوباره نمی توانی 

دوباره پا می شوی

پیش اومده براتون؟ حس می کنید چیزی را که می گویم؟ تا حالا تجربه کردید این احساس را ؟

نمی دانم این چه حسی است که گاهی به سراغم می آید .

امروز هم آمد باز 

اول سعی کردم ندیده بگیرمش...اما نشد...تو کشوی میزم ، تو شرکت ، گلاب دارم...گلاب را ریختم در چاییم...اما آرامم نکرد نوشیدن گلاب...گفتم شاید اگر بنویسمش، آروم بشم ....

حتما" این حالت ها بی دلیل نیست...

گاهی فکر می کنم درست در همین لحظه که این حال بد آمده سراغم ، کسی که دلش را شکاندم ، یادم افتاده و آه کشیده .

شاید هم خدا دارد گناه ها و صواب ها را سبک سنگین می کند تا این جا کفه گناهانم سنگین تر شده .

شاید هم سختی ها و فشارها و بحران های روحی که در خودم خفه شان کردم ، یهو غلیان کرده و نا آرامم می کند .

شاید هم کسی که دوستش دارم و جانم به جانش وصل است ، در آن لحظه دارد کاری می کند که روحم را آزرده می کند .

نمی دانم...

اما هرچی که هست...حال خوبی نیست...روحم را اذیت می کند...زیاد طول نمی کشد ولی همان زمانی که درگیر این حالتم ، به من سخت می گذرد .


مطلب، برگرفته شده از still.blog.ir می باشد.


قلب زیبا ......
ما را در سایت قلب زیبا ... دنبال می کنید

برچسب : هایی, نویسنده : cmatn-nab2 بازدید : 111 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 12:43